---✧[]ازدواج اجباری![]✧---
P⁴
ات ویو
بعد اینکه جونگ کوک اون حرف وزد عصبی شدم میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم در قفله بهش گفتم درو باز کنه ولی باز نکرد ولی بعد که یه جورایی تهدیدش کردم درو باز کرد واز ماشین پیاده شدم کل راه وداشتم به حرف کوک فک میکردم ورسیدم عمارتمون کع وقتی در باز شد تهیونگ ودیدم خیلی خوشهال شدم وهمدیگه رو بغل کردیم راستش منو تهیونگ خیلی باهم راحتیم
ات:سلام ته ته
تهیونگ:سلام ات چطوری
ات:خوبم تو چطوری خیلی وقته همو ندیدیما
ات:منم دلم برات تنگ شده بود
بابای تهیونگ:خیع حالا هفته پیش همون دیدین که
تهیونگ وات:(خنده)
ات:سلام عمو و....
تهیونگ:بیا بریم بشینیم
ات:تو برو من میرم لباسم وعوض کنم
تهیونگ:باشه
ات ویو
رفتم بالا دست صورت شستم ولباس وعوض کردم ورفتم پایین یکم نشستم وبا تهیونگ مشغول حرف زدن شدیم ودیدیم مامان وباباهامون هم سرگرم حرف زدنن سرو صدا زیاد بود ومنو تهیونگ رفتیم تو اتاقم وشروع کردیم حرف زدن
تهیونگ:پس اینطور کوک اینکارو کردع
ات:آره ولی بش نگو میدونی
تهیونگ:نگران نباش...راستی.....
[ادامه دارد...]
برای این پارت شرط نمیزارم ولی حمایت هاتون خیلی کم شده بچه ها
ات ویو
بعد اینکه جونگ کوک اون حرف وزد عصبی شدم میخواستم از ماشین پیاده شم دیدم در قفله بهش گفتم درو باز کنه ولی باز نکرد ولی بعد که یه جورایی تهدیدش کردم درو باز کرد واز ماشین پیاده شدم کل راه وداشتم به حرف کوک فک میکردم ورسیدم عمارتمون کع وقتی در باز شد تهیونگ ودیدم خیلی خوشهال شدم وهمدیگه رو بغل کردیم راستش منو تهیونگ خیلی باهم راحتیم
ات:سلام ته ته
تهیونگ:سلام ات چطوری
ات:خوبم تو چطوری خیلی وقته همو ندیدیما
ات:منم دلم برات تنگ شده بود
بابای تهیونگ:خیع حالا هفته پیش همون دیدین که
تهیونگ وات:(خنده)
ات:سلام عمو و....
تهیونگ:بیا بریم بشینیم
ات:تو برو من میرم لباسم وعوض کنم
تهیونگ:باشه
ات ویو
رفتم بالا دست صورت شستم ولباس وعوض کردم ورفتم پایین یکم نشستم وبا تهیونگ مشغول حرف زدن شدیم ودیدیم مامان وباباهامون هم سرگرم حرف زدنن سرو صدا زیاد بود ومنو تهیونگ رفتیم تو اتاقم وشروع کردیم حرف زدن
تهیونگ:پس اینطور کوک اینکارو کردع
ات:آره ولی بش نگو میدونی
تهیونگ:نگران نباش...راستی.....
[ادامه دارد...]
برای این پارت شرط نمیزارم ولی حمایت هاتون خیلی کم شده بچه ها
۸.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.